پارمیس جونپارمیس جون، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
یکی شدنه مامانو بابایکی شدنه مامانو بابا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

پارمیس بهشت کوچک ما

سال نو مبـــــــــــــــــــــــــــــــارک

سلام مامانی  عیدت مبارکــــــــــــــــــ دنیام  خیلی خوشحالم که امسال رو هم با عشق کوچولوی زندگیمون  سال رو تحویل کردیم  خدایا شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکرت   الان از مهمونی برگشتیم خونه از صبح تا الان هیچ نخوابیدی بسکه بازی و شیطونی کردی  ولی تا رسیدیم خونه سریع خوابت برد اینقدر که خسته شده بودی دور و ورت پر از بچه های قد و نیم قد بود از خوشحالی نمیدونستی چه کار کنی میرفتی تو صورتشون به زبون خودت باهاشون حرفای غجیب و غریب میزدیبه غول عزیز خارجی حرف میزدی ..بوسشون میکردی نازشون میکردی ..خلاصه هرکسی میدیدت میپرسید  از خونه بیرون نمیاریش که اینجور...
16 فروردين 1393

17 ماهگی و عکسهـــــــای نوروزی

                                                   سلام شیرین شیرینم  17 ماهه شدی گلم مبارکه   دیگه دخملم داره بزرگ میشه هر چی بهش میگم متوجه میشه خیلی حس خوبیه خیلی واقعا روز به روز بیشتر عاشق و دیونت میشم هستیه من  وقتی ازت میپرسم مامانو دوست داری با اون صدای شیرینت میگی نــــــــــــــــــــــــه ! به همین کشداریم  میگی نه یکی یکی همه رو ازت میپرسم که دوسشون داری تو هم فقط میگی نــــــــــــه ولی به اسم عزیز که میرسیم مکث میکنیو دست منو میگیری میبری سمت در خونه...
16 فروردين 1393

عکسباران 2

سلام گل مامان  اینم چندتا از  عکسای خوشگلت عسیسم                                                             ...
27 بهمن 1392

واکسن 1 سالگی

سلام زندگیم وای من چقدر از این واکسنا بدددددم میاد با ترس و لرز بردمیت بهداشت واکسنت رو بزنیم عزیزجون و بابا و عمو حسین هم اومده بودن عزیز یعنی مامانم دستات و محکم گرفته بود منم نشونده بودمت روی پام وقتی واکسنو زد برگشتی تو چشمام نگاه کردی التماسسس میکردی که بغلم کن الهی بمیرم من خیلی دردت گرفت ولی زودی آروم شدی دختر مهلبووووون من این روزا خیلی جیغغغغغغغ جیییییییغو شدی دخی جیغ جیغو من هر چیزی رو که میخوای باید با جیغ به دستش بیاری حتی بعضی وقتا زل میزنی تو چشمام الکی جیغغغغغغ میکشیو میخندی امروز رفتیم برات کاپشن خریدیم خیلی دوسش دارم مبالکت باشه دخملم توی مغازه بابایی یه لحظه گذاشتت زمین تو هم دیگه ول کن نبودی ما ه...
14 دی 1392

سیزده و چهارده ماهگی عسلی

شیرین شیرنم ســــــــــلام دخملکم خیلی شیرین شدی شیرین تر از قند عسل هر روزی که میگذره  مامانی بیشتر عاشقت میشه خیلـــــــــــــــــــــی دوست دارم خیلــــــــــــــــــی از کارایی که میکنی بگم که چقدر دل منو میبری عســــلم با بچه های همسن و سال خودت خیلی خوب بازی میکنی اصلا هم غریبی نمیکنی حتی بغلشون میکنی وقتی زنگ خونه رو میزنن بدو بدو میری سمت در داد میزنی بــــــله منو آجی صدا میزنی خاله جون به مامانی میگه آجی تو هم یاد گرفتی بلند بلند میگی آجی آجی فقط وقتی شیر میخوای میشم ماما عاشق قایم موشکی میرم قایم میشم تو پیدام میکنی میای محکم بغلم میکنی با زبون خودت باهام حرف میزنی خیلی حس خوبیه احساس میکنم رو ابرا...
14 دی 1392

تولد تولد تولدت مبــــــــــــــارکــ

سلام نفس مامان دختر کوچولوی من ..زندگیم .. تولدت مبارک اول ببخشید که دیر اومدم خودت میدونی که خیلی سرم شلوغ پلوغه شما هم که ماشالله دیگه یه جا نمیشینی فقط میخوای راه بری منم باید هم به کارام برسم هم هواسم بهت باشه که بلا ملا سر خودت نیاری الهی فدات بشم بعضی وقتا که از دستم فرار میکنی یه راست میری تو دیوار ..آخه از توی دیوار که دیگه نمیشه رد بشی خخخخ میری عروسکت رو میاری یه بالش میزاری روی پات واسش لالایی میگی به جای اینکه پاهات رو تکون بدی بالاتنت رو تکون میدی عروسکـــــــ من مامان جون تولدت خیلی خیلی خوش گذشت 2 روز پشت سر هم بود.. با اینکه خیلییییی خسته  شدم ولی وقتی تو رو میدیدم که چقدر خوشحال و خندونی خستگی از ...
17 آبان 1392

2 روز دیگــــــــــــر

سلام جون جونی مامان قند عسلم عخشـــــــــــــــــــــم   2 روز دیگه تولدته مامانی باورم نمیشه یه دخمره 1 ساله دارم الهی فدات بشم من از یه طرف درگیر تولدتم از طرفی هم اسباب کشی خیلی دوست داشتم تولدت راه بیافتی که این اتفاق هم افتاد دیگه از چهار دست و پا خبری نیست آورین به دخمل گلــــــــــــــم یک هفتس که کامل راه میری فدا مدا روز به روز شیرینتر میشیییییییییی مثل عســـــــــــــــل   عزیز دلم پیشا پیش تولدت مبارک ......   به زودی میام با عکسای تفلدت هوریاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ...
6 آبان 1392