آخرین ماهگرد پارمی ناز
عزیز دلم تبریک میگم 11 ماهگیت رو
از سرشب با بابایی داریم به این فکر میکنیم که تا چشم به هم بزنیم میبینیم دخملمون بزرگ شده واسه
خودش میره مدرسه ..دانشگاه ..بعدشم علوس میشه که به این جای داستان بابات میگه
نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه نمیخوام علوس بشه میخوام واسه خود
خودم باشه بعدم محکم بغلت کرد و دیدم اشک توی چشماش حلقه بسته
خلاصه حسابی با احساسات بابات بازی کردم
حالا از پیشرفتات تو این ماه بگم که حســــــــــــــــــابی بازیگوش شدی
دو سه قدم بر میداری به طور خیلی ناشیانه وما هم کلی واست ذوق مرگ میشیم
ماشالا به غذا خوردنت که جز شیر هیچی نمیخوری
پرنده ها رو میبینی میگی توتو توتو
سمت چیزای داغ میری میگی بوووووووووووووووف
بیرون که میریرم با صوت خوشگلت میگی دد دده
تبلیغ بالا بالا رو خیلی دوست داری وقتی میگه این چیه بچه ها میگن سیب تو هم میگی ســــــیب
خوشبختانه از روروئکت دل کندی
آقا جون (بابای مامانی) داره میره اهواز واسه چند ماهی بهم میگفت چه جوری دوری پارمسمو تحمل کنم
خیلی ناراحت بود ولی مجبوره که بره
یواش یواش داری با حموم آشتی میکنی قربونت بشم
بچه های مجتمع دیگه تو رو میشناسن وقتی میریم پایین جمع میشن دورت مدام قربون صدقت میرن
تو هم بیشتر به پسر بچه ها محل میذاری تا دخترا
هوا خیلی سرد شده دیگه کمتر میریم بیرون تو هم خیلی تو خونه حوصلت سر میره دیگه نمیدونم چه بازی
باهات کنم که دوست داشته باشی
آهان ..بازی که خیلی دوست داری غش غش میخندی من خودمو میزنم به خواب تو میای بالای سرم
جیغ میکشی مامانی هم 10 متر میپره هوا تو هم حالشو میبری
همش دوست داری انگشتت رو کنی تو چشمو دهن ما وقتی هم گیر میدی دیگه ول نمیکنی
گوشی خونه که زنگ میخوری تندی خودتو بهش میرسونی میگی ادو
هر کی هم زنگ میزنه میگه گوشی رو بده پارمیس
مثله همیشه من فقط نصفه شبا میتونم بیام پای نت که شما خواب باشی
الانم که دیگه چشمام باز نمیشه اگه چیزی یادم اومدم میام مینویسم
یادت نره
دوســــــــــــــــــــــــــــــــــــت داریم نفس
عکس ادامه مطلب