پارمیس جونپارمیس جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
یکی شدنه مامانو بابایکی شدنه مامانو بابا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه سن داره

پارمیس بهشت کوچک ما

روزای پایانی سال

سلام   بهترینم  این روزای اسفند تند تند میگذرنو میرن هم خوشحالم هم ناراحت  خوشحالم که بهار میاد و خوش گذرونی منو تو شروع ميشه  ناراحتم که سال 94انقدر زود گذشت با تموم خوبیاشو بدیاش  تو کارای خونه خیلییییی کمکم میکنی وقتی میبینی تو آشپزخونه تنهام میای میگی مامانی کمکت کنم مخصوصا تو ظرف شستن  من الهی فدای اون دستای کوچیکت که انقدر مسیولیت پذیری  تیکه کلامت شده مامانی من خیلی دوست دارماااااا. .جونمی تو  وقتی نقاشی میکشی فقط مامانو بابا و پارمیس میکشی اونم مثه  آدم فضایی خخخ فدات شم من الهی  عاشقه خرید کردنی مثه مامان ههه اینروزام که همش در حاله خر...
15 اسفند 1394

3سالو2 ماهو 9 روز

دختر گلم سلام بالاخره عروسی دایی بهزادم تموم شد رفت پی کارش خیلی خوش گذشت به شما بیشتر گله من این روزا خیلی دوست داری تو همه کارا به مامانی کمک کنی ظرف میشوری خونه رو جارو میکشی صبح که میشه میگی مامان صبح بخیر پاشو خونه به هم ریختس تمیززز کنیم ..الهی من قربونه کمک کردنات عشقم همچنان از ترس سرما ما خونه نشین شدیمو تو خونه با هم بازی میکنیم تا دلت بخواد نقاشی میکشیم دو ماهه دیگه این سرما هم تموم میشه بیشتر میبرمت بیرون کوچولوی مامانی گله من خیلیییییییییییی دوســـــــــــــت دارم            ...
17 دی 1394

اجی پـــــــــارمیس!

سلام مامانی دخمل نانازم این روزا گیر دادی من اجیم بهم بگو اجی پارمیس شیرین زبونم گاهی وقتا ی حرفایی میزنی که من میمونم چی بگم مهد قران میبرمت خیلی دوست داری صبحا که به زور از خواب بیدارت میکنم تا اسم مدرسه (به مهد قران میگی مدرسه)رو میارم سریع بلند میشی میری اماده میشی که بری میخواستم ببرمت مهد ولی ساعتش زیاد بود طاقت نمیوردم مهد قران یک ساعته تازه خودمم باهات میام با مامانای دیگه بهم خوش میگذره فقط به خاطر اینکه سرگرم بشی میبرمت زیاد مهم نیست یادبگیری یا نه نقاشی کردنت خیلی خوب شده رنگ میکنی اصلا از خط بیرون نمیزنی عجق مامانی یکسره هم مداد رنگی به دست دنباله منی که با هم نقاشی بکشیم لواشک من همچنان بابا ...
6 آذر 1394

این روزهای منو دخملم

سلام سلامم دردونه مامانی خیلی شیرین زبون شده با هر حرف جدیدش اشک تو چشمام حلقه میزنه ..وقتی چیزی رو میخواد تند تند میگه مامانی خواهش میکنم خواهش میکنم انقدر میگه تا منو راضی کنه گاهی وقتا خانم تو خواب که شیطون گولش میزنه و جیش میکنه خودش تا من خوابم پا میشه شلوارشو عوض میکنه تا من نفهمم بهد میبره میندازش تو حموم بابایی که دیر از سر کار میاد خانم باهاش قهر میکنه روزی 5 یا 6 تا بستنی نوش جون میکنه شبهاکه میخوابه کلی سر تا پامو میبوسه بعد میگه شب ببیر مامانی شب ببیر بابایی غذا شو که میخوره میگه مامانی دست درد نتونه شیر شدم وقتی میشینه تو ماشین صدا موسیقی رو بالا مبره باهاش میخونه و میرق...
2 شهريور 1394

عشق..

                                                       عشق                              عشق یک واژه ی زلال است .تو باید باشی                            قلب من زیر سوال است تو باید باشی                              فال حافظ زدم ان رند غزلخوان هم گفت .. ...
11 مرداد 1394

فرشته اسمونی

  سلام گل من...    یک ماه  گذاشتم مهد که هم واسه خودت خوب باشه هم من خیلی هم دوست داشتی ولی تو اون یک ماه به شدت مریض  شدی منم دیگه نزاشتمت مهد  حرف زدنت خیلی خوب شده فقط یکم جمله بندیت سخته واست  تقریبا هروز میبرمت پارک خیلی دوست داری با بچه ها بازی  کنی کلی کیف میکنی وقتی هم سنو سالهای خودتو میبینی  لباساتو خودت انتخاب میکنی  عاشق خرید کردنی مثه مامانی  وقتی چیزی برات میخرم بهم میگی افریییییییین  همه کاراتو خودت انجام میدی خوشگل من مثه لباس پوشیدن غذا خوردن.. دستشویی رفتن  عشق من هنوزم ماست خیلییییییی دوست داری&nbs...
20 تير 1394
1