پارمیس جونپارمیس جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره
یکی شدنه مامانو بابایکی شدنه مامانو بابا، تا این لحظه: 15 سال و 26 روز سن داره

پارمیس بهشت کوچک ما

عکسباران 2

سلام گل مامان  اینم چندتا از  عکسای خوشگلت عسیسم                                                             ...
27 بهمن 1392

واکسن 1 سالگی

سلام زندگیم وای من چقدر از این واکسنا بدددددم میاد با ترس و لرز بردمیت بهداشت واکسنت رو بزنیم عزیزجون و بابا و عمو حسین هم اومده بودن عزیز یعنی مامانم دستات و محکم گرفته بود منم نشونده بودمت روی پام وقتی واکسنو زد برگشتی تو چشمام نگاه کردی التماسسس میکردی که بغلم کن الهی بمیرم من خیلی دردت گرفت ولی زودی آروم شدی دختر مهلبووووون من این روزا خیلی جیغغغغغغغ جیییییییغو شدی دخی جیغ جیغو من هر چیزی رو که میخوای باید با جیغ به دستش بیاری حتی بعضی وقتا زل میزنی تو چشمام الکی جیغغغغغغ میکشیو میخندی امروز رفتیم برات کاپشن خریدیم خیلی دوسش دارم مبالکت باشه دخملم توی مغازه بابایی یه لحظه گذاشتت زمین تو هم دیگه ول کن نبودی ما ه...
14 دی 1392

سیزده و چهارده ماهگی عسلی

شیرین شیرنم ســــــــــلام دخملکم خیلی شیرین شدی شیرین تر از قند عسل هر روزی که میگذره  مامانی بیشتر عاشقت میشه خیلـــــــــــــــــــــی دوست دارم خیلــــــــــــــــــی از کارایی که میکنی بگم که چقدر دل منو میبری عســــلم با بچه های همسن و سال خودت خیلی خوب بازی میکنی اصلا هم غریبی نمیکنی حتی بغلشون میکنی وقتی زنگ خونه رو میزنن بدو بدو میری سمت در داد میزنی بــــــله منو آجی صدا میزنی خاله جون به مامانی میگه آجی تو هم یاد گرفتی بلند بلند میگی آجی آجی فقط وقتی شیر میخوای میشم ماما عاشق قایم موشکی میرم قایم میشم تو پیدام میکنی میای محکم بغلم میکنی با زبون خودت باهام حرف میزنی خیلی حس خوبیه احساس میکنم رو ابرا...
14 دی 1392

تولد تولد تولدت مبــــــــــــــارکــ

سلام نفس مامان دختر کوچولوی من ..زندگیم .. تولدت مبارک اول ببخشید که دیر اومدم خودت میدونی که خیلی سرم شلوغ پلوغه شما هم که ماشالله دیگه یه جا نمیشینی فقط میخوای راه بری منم باید هم به کارام برسم هم هواسم بهت باشه که بلا ملا سر خودت نیاری الهی فدات بشم بعضی وقتا که از دستم فرار میکنی یه راست میری تو دیوار ..آخه از توی دیوار که دیگه نمیشه رد بشی خخخخ میری عروسکت رو میاری یه بالش میزاری روی پات واسش لالایی میگی به جای اینکه پاهات رو تکون بدی بالاتنت رو تکون میدی عروسکـــــــ من مامان جون تولدت خیلی خیلی خوش گذشت 2 روز پشت سر هم بود.. با اینکه خیلییییی خسته  شدم ولی وقتی تو رو میدیدم که چقدر خوشحال و خندونی خستگی از ...
17 آبان 1392

2 روز دیگــــــــــــر

سلام جون جونی مامان قند عسلم عخشـــــــــــــــــــــم   2 روز دیگه تولدته مامانی باورم نمیشه یه دخمره 1 ساله دارم الهی فدات بشم من از یه طرف درگیر تولدتم از طرفی هم اسباب کشی خیلی دوست داشتم تولدت راه بیافتی که این اتفاق هم افتاد دیگه از چهار دست و پا خبری نیست آورین به دخمل گلــــــــــــــم یک هفتس که کامل راه میری فدا مدا روز به روز شیرینتر میشیییییییییی مثل عســـــــــــــــل   عزیز دلم پیشا پیش تولدت مبارک ......   به زودی میام با عکسای تفلدت هوریاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ...
6 آبان 1392

آخرین ماهگرد پارمی ناز

                                                          عزیز دلم تبریک میگم 11 ماهگیت رو از سرشب با بابایی داریم به این فکر میکنیم که تا چشم به هم بزنیم میبینیم دخملمون بزرگ شده واسه خودش میره مدرسه ..دانشگاه ..بعدشم علوس میشه که به این جای داستان بابات میگه نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
8 مهر 1392

فرشته کوچولوی من 10 ماهه شـــــد..

                                                 سلام شیرین عسلم .. مامانی مبارک باشه 10 ماهه شدنت امیدوارم 100000000000000 ماهگیت الــــــــــــــــهی خدا جونم حالا یه دخمل شیرینتر از عسل 10 ماهه دارم شکرت شکر خودت مراقبش باش وای پارمیس خانوم خیلی خیلی شیطون تر شدی مامان جونم جای هیچ شکایتی هم نیست همیشه دوست داشتم یه نی نی شیطون داشته باشم که نصیبم شده -این روزا عسلی مدام با تلفن د...
21 شهريور 1392

2 ماهگی

ماهگیت مبارک گله خوشگلم پارمیسم از واکسنت بگم که وقتی یادم میوفته غصم میگیره صبح ساعت 8 بود که با بابایی رفتیم بهداشت دیدیم مادرجون(مامانه من) با خاله مهدیه جلوی در منتظر ماهستن من خوشحال شدم دیدمشونرفتیم داخل که اول وزنتو گرفت که شده بودی 5700 ماشالله عزیزم قدتم58 بود بعدش آماده برای واکسن ووووووویییی من خیلی استرس داشتم خانمه به مامانم گفت پاتو بگیره تو داشتی ذوق میکردی و میخندیدی که یه هوییی گریههههههههههههه منم بغضم داشت میترکید که خودمو جمع وجور کردم ..بغلت که کردم آروم شدیو خوابیدی تبم نکردی خدارو شکر حالا بگم که حساب بغلی هستی بذاریمت زمین جیـــــــــــــــغ تازگیا میگی اونقهههههه و صدای ذوق درمیاری که من میخوام ...
21 شهريور 1392

پنج ماهگیه عسل خانم

ماهگیت مبارکـــــــــــــــــــــــــــ  عشقول مامان امروز وارد 6 ماه شدی .. دیروز بردمت پیش دکتر مهربونت بهش گفتم میتونم بهش غذا بدم اونم گفت نــــــــــــــــه عجله نکن بذار این یک ماه هم تموم بشه گفتم آخه وقتی ما غذا میخوریم خیلی نگاه میکنه آب دهنش رو قورت میده احساس میکنم دلش میخواد گفت نه نباید عجله کنی منم خیلی دارم جلوی خودمو میگیرم که بهت غذا ندم.. امروز غلت زدی پشت سر هم ول کنم نبودی من و بابا هم کلی ذوق کردیم یک ماه پیش یکبار این کار رو انجام دادی ولی انگار یادت رفته بود دیگه برات بگم که شصت پات رو میکنی دهنت خیلی خنده دار میشی آواز خوندنتم بیشتر شده وقتی من کنارت خوابم اینقدر بلند بلند آواز میخونی که مامانو...
17 مرداد 1392

9 ماهگــــــــی عسلم

                                                                  سلام سلام ناز گله مامان 9 ماهگیت مبارک خانمی میدونم دیر شده ولی خب چه کار کنم برام وقت نمیزاری همین الان خوابیدی حالمم خوب نیست مدام سر درد دارم ولی گفتم بیام وبلاگتو به روز کنم عشـــــــــــــــــــــقم خیلی شیطون شدی خیلیییییییییی یه دقیقه تنها...
17 مرداد 1392